×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

خسته دل

هر چه می خواهد دل تنگ بگو

× دل نوشته
×

آدرس وبلاگ من

sheida.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/sheidaf1

رقاصه

 


در دل ميخانه سخت ولوله افتاد


دختر رقاص تا به رقص در آمد

 

گيسوي زرين فشاند و دامن پر چين


از دل مستان ز شوق ، نعره برآمد


نغمه ي موسيقي و به هم زدن جام


قهقهه و نعره در فضا به هم آميخت

پيچ وخم آن تن لطيف پر از موج

آتش شوقي در آن گروه برانگيخت

لرزه ي شادي فكند بر تن مستان

جلوه ي آن سينه ي برهنه ي چون عاج

پولك زر بر پرند جامه ي او بود

پرتو خورشيد صبح و بركه ي مواج

آن كمر همچو مار گرسنه پيچان

صافي و لغزنده همچو لجه ي سيماب

ران فريبا ز چاك دامن شبرنگ

چون ز گريبان شب ، سپيدي ي مهتاب

رقص به پايان رسيد و باده پرستان

دست به هم كوفتند و جامه دريدند

گل به سر آن گل شكفته فشاندند

سرخوش و مستانه پشت دست گزيدند

دختر رقاص ليك چون شب پيشين

شاد نشد ، دلبري نكرد ، نخنديد

چهره به هم در كشيد و مشت گره كرد

شادي ي عشاق خسته را نپسنديد

ديده ي او پر خمار و مست و تب آلود

مستي ي او رنگ درد و تلخي ي غم داشت

باده در او مي فروزد ، گرم و شرر خيز

حسرت عمري نشاط و شور كه كم داشت

اوست كه شادي به جمع داده همه عمر

ليك دلش شادمان دمي نتپيده

اوست كه عمري چشانده باده ي لذت

خود ، ولي افسوس جرعه يي نچشيده

اوست كه تا نالهاش غمي نفزايد

سوخته اندر نهان و دوخته لب را

اوست كه چون شمع با زبانه ي حسرت

رقص كنان پيش خلق ، سوخته شب را

آه كه بايد ازين گروه ستمگر

داد دل زار و خسته را بستاند

شايد از اين پس ، از اين خرابه ي دلگير

پاي به زنجير بسته را برهاند

بانگ بر آورد اي گروه ستمگر

پشت مرا زير بار درد شكستيد

تشنه ي خون شما منم ، منم آري

گل نفشانيد و بوسه هم نفرستيد

گفت يكي ،‌ زان ميان كه : دختره مست است

مستي ي او امشب از حساب فزون است

آه ببين چهره اش سياه شد از خشم

مست ... نه ، اين بينوا دچار جنون است

باز خروشيد دخترك كه : بگوييد

كيست ؟ بگوييد از شما چه كسي هست ؟

كيست كه فردا ز خود به خشم نراند

نقد جواني مرا چو مي رود از دست ؟

كيست ؟ بگوييد ! از شما چه كسي هست

تا ز خراباتيان مرا برهاند ؟

زندگيم را ز نو دهد سر و سامان

دست مرا گيرد و به راه كشاند ؟

گفته ي دختر ، ميان مجمع مستان

بهت و سكوتي عجيب و گنگ پراكند

پاسخ او زان گروه مي زده اين بود

از پي سكوت .... قهقهه يي چند
یکشنبه 2 خرداد 1389 - 9:46:56 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
آمار وبلاگ

79655 بازدید

6 بازدید امروز

4 بازدید دیروز

25 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements