مرا با خود ببر سوی فلک تا عرش
مرا با خود ببر سوی فلک تا عرش
مرا با خود ببر سوی فلک تا عرش
چنین تنها و بی یاور مرا مگذار
مرا مگذار بر روی زمین پست
مرا مگذار در این کلبه تاریک
مرا مگذار در این دره پر شیب
مرا مگذار در این کوچه تنگی که باریدن گرفته از زمین و آسمانش هر زمان ننگی
که این کوچه پر از صندوقچه های خالی از اسرار
پر از وحشی دلان و دزد عفت ها
پر از دست گدایان بدون رنگ
پر از عاشق نمایان هزاران رنگ
پر از مکتوب های خالی از عرفان
همه سکس اند و من گریان
و من گریم به روی این گل نیلوفر پرپر
زنم ضجه برای بغض شب بوها که در هنگام شب جز اشک از دیده فشاندن هیچ یک کاری ندارند
و این کوچه پر از پوکه صدفهایی است که هر لحظه به روی هم شوند انبار
بدون گوهری ، دری، همه خالی ز مروارید
چنین تنها و بی یاور مرا مگذار، جز تو هیچکس را من ندارم
مرا مگذار در این کوچه پر خار
که من پایم برهنه است و کنم بیداد
ولی فریاد من کس نشنود دانم
به غیر از لاله دلخون، به غیر از نرگس مجنون
به غیر از برگ برگ و غنچه های پر ز اشک دیده مریم
کسی فریاد من را نشنود آری! و من گم می شوم اینجا! میان این همه روبه
خداوندا اگر قسمت چنین باشد ندارم حرف
اگر قسمت چنین باشد نیابم زین جهنم راه آزادی
رسان مرگم
من نخواهم زندگی را در میان همه فرصت طلب
تا کنند هر دم رهم را کج از این خانه به آن خانه
ز می خانه به بتخانه؛ ز بتخانه به میخانه
من نخواهم زندگی را در میان این همه شهوت پرست
من نخواهم زنده بودن را میان جمع خفاشان
میان بستر آلوده شیطان
الهی، نازنینا، تکیه گاه ما غریبان
چنین تنها و بی یاور مرا مگذار
مرا مگذار بر روی زمین پست
مرا با خود ببر سوی فلک تا عرش